کد مطلب:36716 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:133
همه جمال تو بینم چو چشم باز كنم حرام دارم با دیگران سخن گفتن هزار گونه بلنگم به هر رهم كه برند (كلیات شمس، غزل 1724) انسان سخن گفتن با بعضی كسان را خوش نمی دارد و با بعضی دیگر جز سخن گفتن را خوش نمی دارد. این شوق به سخن گفتن به دلیل موانست و مجانست روحی است: بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود (دیوان حافظ، غزل 277) [صفحه 252] همه عشقها و هنرها كه نثار خداوند شده است، معلول آن بی قراری و دل بردگی نخستین است. و اگر آن دلربایی نبود و اگر خداوند در بدو خلقت گوشه ی جمالی به آدمیان ننموده بود، این همه قول و غزل و سخن دل انگیز در این عالم پدید نمی آمد: گر عشق نبودی و غم عشق نبودی ور باد نبودی كه سه زلف ربودی خداوند كه آدمیان را به دعا اذن داده است، این اذن بدان معناست كه از یك سو چهره ی خود را بر آدمیان گشاده است و از سوی دیگر به آدمیان دلی همچون آینه ای داده است كه می تواند از آن جمال حكایت كند. فرمان خداوند بر دل مشتاقان، شیرین است لذا این فرمان را تكلیفی گران احساس نمی كنند، بلكه آن را نوعی ترغیب می یابند. اما كسانی هم هستند كه از این درگاه دفع می شوند. جاهلان و نابكاران و سیاه نامگان دستور یا رب گفتن نمی یابند، نه اذن آن را دارند و نه رغبت آن را: جان جاهل زین دعا جز دور نیست (مثنوی، دفتر سوم، بیت 198)
همنشینی و سخن گفتن با كسی و از آن انس و مخاطبه، لذت بردن، مسبوق به دل بردگی است. ابتدا باید دلی ربوده شود، تا به دنبال آن شوق گفتار در آدمی بیدار شود. در این هنگام است كه انسان به داعی و سائق محبت، به سخن گفتن رغبت بیشتری می یابد:
همه شراب تو نوشم چو لب فراز كنم
و چون حدیث تو آید سخن دراز كنم
رهی كه به سوی تو است تركتاز كنم
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
چندین سخن نغز كه گفتی كه شنودی؟
رخساره ی معشوق به عاشق كه نمودی؟[1].
ز آنكه یا رب گفتنش دستور نیست
صفحه 252.